نگرشهاي بشري در تفسير وحي


 

نويسنده:رقيه سيه چهره
 

مقدمه:
 

«وحي» از قديمي ترين و مهمترين مباحثي است كه از طرف فلاسفه، متكلمان، عرفا و...مورد توجه قرار گرفته است. نظريه هاي متعدد و متفاوتي در باب تفسيروحي وجود دارد كه مي توان آنها را به دو گونه آسماني و زميني تقسيم كرد. در تفاسير آسماني سعي شده وحي به منبعي ماورايي و الهي نسبت داده شود، اما در تفسير زميني، براي وحي علتي مادي و اين جهاني درنظر گرفته شده است.
دراين مقاله، به نگرشهاي گوناگون بشري در باب وحي كه همان تفسير زميني از آن است، پرداخته مي شود براي رسيدن به اين منظور، ابتدا به مفهوم شناسي وحي مي پردازيم، سپس نظريه هاي متفاوتي را كه در باب بشري از وحي وجود دارد، مطرح و بررسي مي كنيم.

معناي لغوي وحي
 

واژه پژوهاني كه «وحي» را مورد بررسي قرار دادند، معتقدند وحي اصل وقاعده اي براساس رساندن «علم» وغير آن است. (عبدا... جوادي آملي، وحي و نبوت در قرآن، ص53) واژه «وحي» درتعابير اهل لغت، معاني گوناگوني دارد، از جمله: آواز كه در مردم و غير آنان باشد، اشارت، مكتوب، پيغام، نامه، نوشتن، الهام، كلام پنهاني، (به كسي ) اشاره كردن، (نزد كسي) فرستادن،(باكسي) راز در ميان گذاشتن، راز گفتن، (با كسي) پنهاني حرف زدن، سريع ذبح كردن، سريع شدن، شتابان شدن، پيام خدا به پيغمبر، الهام از طرف خدا به پيغمبران.
راغب درمعني وحي مي گويد: «اصل وحي اشاره سريع است، و براي متضمن بودن معني سرعت به كاري كه سريعا انجام يابد(امر وحي) مي گويند»(راغب اصفهاني ، مفردات الفاظ قرآن، ج3ص427)
كسان ديگري هم وحي را به معني اشاره گرفتند، از جمله: ابن فارس(معجم مقاييس اللغه، ج6، ص93)
ابن عربي (الفتوحات المكيه، ج2، ص78) ابن منظور(لسان العرب، ج15، ص240)
الفراهيدي (العين، ج3، ص320 ) ابن اثير(النهايه في غريب الاحاديث والاثر، ج5، ص163)

معناي اصطلاحي وحي
 

«وحي اصطلاحي، ارتباط معنوي وغيبي خداوند با پيامبران خويش است. پيامبر، گيرنده اي است كه پيام الهي را به واسطه همين ارتباط، از فرستنده آن دريافت مي كند و جز او هيچ كس شايستگي و توان چنين دريافتي را ندارد.»(حسين جوان آراسته، درسنامه علوم قرآني، ص60)
از لحاظ شرع، وحي آن است كه خداوند پيغمبري از پيغمبران را به احكام شرعي و امثال آن آگاه نمايد. غزالي دركتاب «عقيدة المسلم» كلمه وحي اصطلاحي را چنين بيان مي كند:
«وحي يك احساس عرفاني است كه شخص، آن را از نفس خود مي يابد و يقين دارد كه اين عرفان، از طرف خداست، خواه با واسطه و خواه بدون واسطه، هرگاه واسطه اي در بين باشد، وحي به وسيله صداهايي است كه براي گوش شنونده مجسم مي گردد، مانند صداي زنگ يا گفتار فرشته، اگر بي واسطه باشد بدون صدا خواهد بود. (اسعد شيخ الاسلامي، تحقيقي در مسائل كلامي از نظر متكلمان اشعري و معتزلي ، ص133 نقل از غزالي).
زرقاني مي نويسد: «وحي در لسان شريعت عبارت است از اينكه خداوند متعال آنچه را اراده تعليم نموده به بندگان برگزيده اش اعلام مي كند، ولي به طور خفا و پنهاني».(عبدالعظيم زرقاني، مناهل العرفان في علوم القرآن ، ص56).

تحليل عقلاني وحي
 

«ديدگاهي است كه وحي را استكمال و بالندگي عقل نظري و عملي مي داند و پيامبر را كسي كه تمام مراتب عقل نظري و عملي وي در پرتو ارتباط با عقل فعال به فعليت تام رسيده است، گويا معرفت وحياني را مرتبه اي از معرفت عقلاني تلقي كرده است».(محمدباقر سعيدي روشن، تحليل وحي از ديدگاه اسلام و مسيحيت ، ص33).
حكماي اسلامي براي تحليل وحي نظريه اي دارند كه بايد آن را به عنوان يك فرضيه در اين باره مطرح كرد، اجمال اين فرضيه اين است: روح پيامبر كه داراي استعداد خاصي است،(همان، ص34؛ جعفرسبحاني، مجله كلام اسلامي، ش26، ص7) در سير صعودي با عقل فعال كه وظيفه او تربيت نفوس مستعده است، متصل شده ، آنگاه حقايق و معارفي را از او دريافت مي كند ويافته هاي او دراين مرحله جنبه عقلاني دارد، سپس در سير نزولي همين حقايق، در عالم مثال به صورت كلمات همگون با عالم مثال درآمده، ودر منزل ديگر در عالم حس به صورت الفاظ و كلمات موزون شنيده مي شود. (محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيك، كتاب وسنت ، ص127، جعفر سبحاني، مجله كلام اسلامي ش26،ص7)
به عبارت ديگر در اتصال روح پيامبر با عقل فعال، حقايقي به صورت معقول تجلي نموده، سپس در دو مرحله ديگر كه عبارتند از: عالم مثال(خيال متصل) و عالم حس(دستگاه حس پيامبر)به صورت وجود متناسب با آن مرحله در مي آيد.بنابراين، حقيقت وحي تنزل يافته ها از عالمي به عالم ديگر است.
اولين فيلسوفي كه به نحو روشمند و مبتني بر اصول فلسفي از وحي و نبوت سخن گفت حكيم ابونصر فارابي(د339) است. روش و انديشه فارابي دراين مسأله از جانب حكماي بعد از او مورد استقبال فراوان واقع شد و درتاريخ فلسفه اسلامي با تفكر و انديشه فلاسفه بزرگي همچون ابن سينا، سهروردي و ملاصدرا به اوج خود رسيد.(موسي ملايري، تبيين فلسفي وحي ازفارابي تا ملاصدرا، ص53)
ملاصدرا (979-1050 ق) در اين رابطه معتقد است : «وحي عبارت است از دانش غير اكتسابي كه انبياء از امور ماوراء طبيعي اخذ مي كنند، به گونه اي كه مفيض معرفت بر آنها آشكار است». (همان، ص31،ر.ك : صدرالمتألهين، المبدأ والمعاد؛ همو، الشواهد الربوبيه؛ همو، شرح الاصول من الكافي، ص446).

تحليل جامعه شناسانه و روان شناسانه از وحي
 

برخي دانشمندان جديد، پديده وحي را براساس مباني و داده هاي نوين علوم اجتماعي و روان شناسي تفسير و تحليل كرده اند. اين افراد براي اينكه بين علوم مادي جديد و عقيده به وحي و نبوت سازگاري ايجاد كنند، گاهي وحي را «تجلي شخصيت دروني» به شمار آورده اند و گاهي «نبوغ عقلي» (محمدباقر سعيدي روشن ، تحليل وحي از ديدگاه اسلام و مسيحيت، ص44)

الف) وحي؛ تجلي شخصيت دروني
 

به عقيده صاحبان اين نظريه، پيامبران افرادي درستكار هستند كه از آنچه ديده و شنيده اند به راستي خبر مي دهند و منشاء آگاهيهاي آنها ارتباط باعالم غيب و جهان ماوراي طبيعت نيست، بلكه تراوش شخصيت دروني خود آنهاست. آنها مي گويند: وحي، الهامي است كه از درون وجود پيامبر به روح او افاضه مي شود و همان تراوش وجدان مخفي و تجلي باطن پيامبران است كه در موقعيت مناسبي متبلور مي شود و هرگز فرشته اي دركار نبوده و پيامي از خدا نيامده است، بلكه شخصيت دروني آنان در صفحه ذهن ناخودآگاه ظاهر شده و از آن نهانگاه به صفحه ذهن خودآگاه وارد مي شود.معلومات، تفكرات و آرزوهاي متعالي پيامبر براي او الهاماتي دروني را ايجاد كرده و او آنها را به عنوان يك حقيقت غيبي و وحي پنداشته است.(همان ص44).

ب) وحي؛ تجلي نبوغ عقلي
 

براساس اين ديدگاه، ماهيت وحي انبياء، ارتباط با غيب و دريافت پيام خدا نيست بلكه حاصل نبوغ فكري و اجتماعي پيامبران است كه به واسطه شخصيت دروني آنها برايشان جريان يافته است. اينان معتقدند نبوغ فردي، سبب انديشه هايي در درون افراد مي شود كه از آن به نام«وحي» و نبوت تعبير مي كنند. طبق اين نظريه، همان طور كه در بين انسانها افراد نابغه اي هستند كه از راز پديده هاي جهان پرده برمي دارند و نقطه هاي عطفي را در تاريخ بشر ايجاد مي كنند، افرادي هم وجود دارند كه نابغه اجتماعي هستند و قوانين متعالي اجتماعي را كشف و طراحي مي كنند.اين ويژگيها موجب شده تا آنان در مسير سعادت و رشد و تكامل جامعه انساني قرار گيرند.اين نوابغ كه پيامبر ناميده مي شوند، افكار با ارزشي دارند كه از نبوغ دروني و عقل اجتماعي آنها ناشي شده و قوانين مناسب اصلاح و ترقي جامعه را به وجود آورده است كه دين نام گرفته است؛ و جبرئيل هم همان روح پاك آنهاست كه افكار درخشان را به مراكز ادراكشان الهام نموده است و كتاب آسماني هم همان قوانين وبرنامه هاي پيشرفته ايشان مي باشد (همان ص47).

نتيجه
 

به تعبير قرآن وحي لفظ مشتركي است حاكي از رابطه خداوند در ربوبيت و تدبير همه هستي.تجلي علم الهي، حقيقت وحي تشريعي را تشكيل مي دهد و روح انسان كامل است كه بايد اين حقيقت سنگين را دريافت و حمل كند. مبدأ وحي مقام علم الهي است، اما بعد از نزول در قالب لفظ و كتاب و كلام قرار مي گيرد تا براي مردم قابل فهم باشد. وحي از طريق علم حضوري خاص پيامبران برآنها فهم و دريافت مي شود پس هيچ شك و ترديدي در آن نيست. معرفت وحياني، تفكر ناپذير و خردگريز است، اما اين امر با خرد پذيري اهداف و نتايج وحي منافات ندارد. پيامبر با اذن و مشيت الهي از غيب آگاه مي شود نه به طور مستقل.
وحي نه از سنخ معرفت حسي و تجربي است كه انسان بتواند از طريق حس و تجربه آن را درك كند و نه از سنخ معرفت عقلاني و فيلسوفانه است كه با عقل و فلسفه قابل درك باشد، بلكه وحي از معرفت معمولي بشر بالاتر و يك امر غيبي و ماوراء طبيعت است. پس حقيقت وحي را نمي توان تصور و تعريف كرد، تنها روح پاك پيامبر در باطن ذات خود حقيقت، وحي را درك و تجربه مي كند و همراهان او فقط علايم وحي را در وي مشاهده مي كنند نه حقيقت آن را. ساير انسانها تنها برخي از آثار وحي را كه قرآن و اوصاف نبوي مي باشد، مي توانند بشناسند و آن را از پديده هاي ديگر ممتاز گردانند.
روزنامه قدس